مت هیگ در رمان کتابخانه نیمه شب The Midnight Library ، از طریق روایتی خیالی، به برخی از اساسیترین پرسشها در باب معنای زندگی پرداخته است. در این رمان که از برخی جهات یادآور کتاب مشهور «دنیای سوفی» و از جنبههایی نیز شبیه به برخی از داستانهای کوتاه خورخه لوئیس بورخس است، با دختری به نام نورا همراه میشوید که در پی حادثهای شگفتانگیز، با مکانی جادویی آشنا میشود. این مکان در واقع یک کتابخانه است که به تعبیر راوی، در جایی «میان مرگ و زندگی» قرار دارد.
نورا در این کتابخانه این فرصت استثنایی را مییابد که گذشتهی خود را مورد مشاهدهی دقیق قرار داده، و در صورت لزوم آن را تغییر دهد. در این مکان او با تمام اشتباهات پیشین خود مواجه میگردد، و این امر تأثیری دگرگونکننده بر شخصیتش میگذارد. او در کتابخانه نیمه شب، به وضوح این واقعیت دردناک را درمییابد که زندگیاش را آنگونه که شایسته بوده نزیسته است. با این حال، حتی اگر حالا نیز این فرصت را داشته باشد که بار دیگر و از نو زندگی کند، از کجا میتواند مطمئن باشد که دوباره اسیر همان تصمیمات نادرست پیشین نخواهد شد؟ اصلاً از کجا میتوان دانست که «زندگی خوب و شایسته» دقیق چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ اینها بعضی از سوالات مهم در باب معنا و ماهیت زندگیاند که به طور ضمنی در کتاب شنیدنی کتابخانه نیمه شب مطرح میشوند.
فارغ از این مسائل اما، پیرنگ کتاب نیز به شدت جذاب و هیجانانگیز است، و البته جز این هم نباید باشد؛ زیرا به هر حال ما با اثری فانتزی طرفیم، و نخستین انتظارمان از آن این است که سرگرممان کند. و این دقیقاً همان کاری است که هیگ در کتاب خود انجام داده؛ داستانی که او تعریف میکند به شدت تودرتو و چندلایه است. زبانی که برای روایت خود برگزیده شوخ است و سرزنده، و ریتم داستانش نیز، تند است و نفسگیر. خلاصهی کلام: کتابخانه نیمه شب تمام آنچه را که یک داستان خوب باید داشته باشد، در خود دارد.