نقد و بررسی
گردنبند هفت دریا (دزد خدایان)، (علیرضا مصطفایی)
خلاصه داستان
این داستان به شیوه سوم شخص به بیان زندگی انسانهای سرزمینی در سالهای دور شاید به آغاز پیدایش نخستین تمدن های بشری و شهر نشینی می پردازد. زندگی همراه با ترس، امید، عشق، گرسنگی و دیگر خطرها در سالهایی که حمایتی از شهرهای دیگر ماه ها و ماه ها به درازا می کشید و رفتن از جایی به جایی دیگر بسیار سخت و گاه ناممکن می آمد. زندگی در جهانی که هر لحظه بی دلیل و یا به خاطر آب و زمینی جنگی در می گرفت و تمدن های جهانی را ناچار به ایجاد دژهایی برای فرار از آن جنگ ها و دستبردها ساخته بود تا شاید بتواند مانعی موقتی برای رسیدن کمک یا گشایشی دیگر باشد جنگهایی که گاه تمدی را با خاکی صدها ساله یکی می ساخت و آنرا به فراموشی می سپرد. داستان به دنیا آمدن سه کودک در این میان و در میان افسانه های سرزمینی که ممکن را ناممکن و ناشدنی را شدنی می نمود در این دوران رخ می دهد. مردمی که به خاطر رسیدن به افسانه ها و رهایی از آن هر کاری کرده و برای دست یابی به آرزوهای خویش دست به هر کاری می زده اند. سه کودکی که با به دنیا آمدنشان در یک روز تهدیدی بزرگ برای سرزمینشان گشته اند و دانستن آن، مردم شهر یا سرزمینی را با تمام توان آماده مقابله با آن تهدید می کرد. این قسمت شامل گذر از تلاطم شدید ماندن یا از دست دادن سه کودک برای خانواده است. نجات از این داستان، شهر را با موج تازه ای از گرفتاریهایی روبرو می کند که توسط فرمانروای شهر ایجاد می گردد. بدست آوردن خدایان سرزمینهای دیگر به فرمان او توسط بازرگانی که از طرفی حمایت گر کودکان و شهر و از طرفی برادر فرمانده سپاهیان شهر است و جان او و دیگر مردمش را نیز با به وجود آمدن جنگی قطعی بر سر این کار و یا سرپیچی از کار فرمانروا در خطر می بیند. بازرگان ناراحت از گم شدن دوستش که دارنده گردنبندی است که هفت دریا خوانده می شود برای ماندن کودکان و خوشحال کردن مادر آنها که دختر همان دوست گم شده اوست و حفظ شهر و مردم به تلاشی همه جانبه رو می آورد. داستان با دزدیده شدن خدای شهر پس از تولد آنها و بر سر کار آمدن یکی از کودکان در جایگاه خدایی آن شهر و دیگر مشکلاتی که آنها و شهر در پیش داشته و دارند و برآورده شدن افسانه و نابودی آن سرزمین را در چشم دانندگان و نزدیکان کودکان بیشتر می سازد ادامه می یابد.
0دیدگاه کاربران