نقد و بررسی
آتش های کوچک (سلست نگ . فاطمه قربان پور)
کتاب همه جا آتش های کوچک، رمانی نوشتهی سلست ان جی است که اولین بار در سال 2017 به چاپ رسید. در شیکر هایتس، شهری آرام و مترقی در حومه ی کلیولند، همه چیز با دقتی وسواسگونه برنامه ریزی شدهاست؛ از شکل کلی جادهها گرفته تا رنگ خانهها و زندگی موفقیت آمیز اغلب ساکنین این شهر. هیچکس هم بیش از النا ریچاردسون، که قاعده ی اصلی زندگی اش پیروی از قوانین است، این روحیه ی قانونمندی و منطق را از خود نشان نمیدهد.
هنرمندی اسرارآمیز و مادری مجرد به نام میا وارن به همراه دختر نوجوانش، پِرل، به این شهر می آید و از خانوادهی ریچاردسون خانه ای اجاره می کند. میا و پرل خیلی زود خودشان را در دل ریچاردسونها باز می کنند و هر چهار فرزند این خانواده، شیفته ی رابطهی جذاب این مادر و دختر میشوند. اما میا، گذشتهای اسرارآمیز را با خود به همراه دارد و به قوانین بی اعتناست؛ حقیقتی که می تواند این اجتماع قانونمند و به دقت نظم و ترتیب داده شده را تهدید کند.
نویسنده از همان ابتدا پایان داستان را مشخص میکند و در ابتدای کتاب به معرفی و بررسی شخصیتهای دو خانواده به خصوص خانم ریچاردسون و میا وارن که زندگی متفاوت از هم دارند، میپردازد. اما داستان و گره اصلی از وقتی شروع میشود که دوست خانوادگی ریچاردسونها بچهای را به عنوان فرزند خوانده قبول میکند و عواقب ناگواری پیش میاید.
پشت جلد کتاب همه جا آتش های خرد آمده است:
«وقتی دوستان خانوادگی ریچاردسونها میخواهند نوزادی چینی آمریکایی را به فرزندی بپذیرند بحث حضانت چنان بالا میگیرد که کل شهر دوپاره میشود و میا و النا هم در دو طرف این دعوا قرار دارند. النا که به میا و انگیزههایش مشکوک است تصمیم میگیرد از اسرار گذشته میا سر درآورد. اما برای این هوس بهای گزافی میپردازد».
تابستان همه حرفش را میزدند: چطور ایزابل، ته تغاری خانواده ریچاردسون بالاخره به سرش زد و خانه را به آتش کشید. کل بهار حرف از میرابل مککلوی کوچک بود ـ یا بسته به این که کدام طرفی بودی درباره می لینگچو ـ و حالا بالاخره موضوع جدید و هیجانانگیزی برای حرف زدن پیدا شده بود. آن شنبه در مه کمی بعدازظهر خریدارانی که سبدهای خرید خود را در هاینن اینور و آنور میبردند صدای آژیر ماشینهای آتشنشانی را شنیدند که به سمت تالاب اردک میرفتند. ساعت دوازده و ربع چهارتای آنها رد خط قرمزی نامنظم در مقابل پارکلند درایو پارک کرده بودند، جایی که هر شش اتاقخواب خانه ریچاردسون در آتش بود و هر کسی از نیم مایل آن طرفتر میتوانست دودی که مثل ابر سیاه و متراکم صاعقهدار از درختان بالا میرفت را ببیند.
0دیدگاه کاربران